التماس بازگشت
شامگاهی که مرا غم زده پیدا کردی
به پریشانی من سخت تماشا کردی
باده ای دادی و با عشوه ی فرهاد کشت
جان به قربانی آن قامت بالا کردی
من به شیدایی مجنون و تو افسوس که باز
روی بر سیره ی شیرینی لیلا کردی
سالیانیست که در خیل عزادارانم
چه بگویم که به جانم چه بلاها کردی
ظلم این نیست که حقی زکسی بستانی
ظلم این است که مارا زخودت واکردی
حال برگرد بیا مونس غم هایم باش
که دراین لحظه تو دیدار خدا راکردی
ای رها باز چه دیدی که به طوفان بلا
این چنین قافیه را راهی دریا کردی
***
سلام استاد .هم شعرتون فوق العاده بود هم تک نوازی سنتور .سوز خاصی داشت منو به گذشته هام برد هرچند خاطرات تلخی با سنتور دارم ولی همیشه ازش لذت میبردم .تلخ لذت بخش